شهر من گمشده است اردکان
وبلاگ حرف هایی خودمانی است در مورد شهرم حرف هایی که شاید به تعداد شهر های ایران قابل تکرار باشند
یکشنبه 92 آبان 19 :: 10:22 عصر :: نویسنده : دختر کویر من می دانم که ائمه از نظر عواطف انسانی از ما بسیار قوی تر بوده اند یعنی آنقدر که امام حسین همسر و فرزندان خود را دوست داشته ما نسبت به خویشان خود محبت نداریم هرچه بشر انسان تر عواطف انسانیش غلیظ تر اما دیشب به اصرار پسر کوچکم که هر شب همراه پدر بزرگوارش به مراسم زنجیر زنی می روند من هم به همراهشان رفتم تا کنار حسینیه شاهد زنجیر زنی فرزندم باشم (هر چند که اعتقادی به این نوع عزاداری بانوان یعنی تماشای زنجیر زنی برادران گرامی ندارم و حتی آن را در بیشتر اوقات مضر می دانم) هنگامی که دسته زنجیر زنی شروع به حرکت کرد من که پسر پنج ساله ام را می دیدم که به سختی زنجیر را از این شانه به آن شانه می زند دلم لرزید در آن لحظه خدا را شکر کردم که فرزند مرا اینگونه قرار داده که برای امام حسین عزاداری کند با خودم فکر کردم با این که شاید این عزاداری پسرم بیشتر به تقلید از پدرش باشد اما باز هم خدا را شکر کردم و در این لحظه با خود گفتم :هزاران بار می گوییم ای وای از دل رباب اما می دانم رباب در عمق دلش در همان حال که این داغ بزرگ را به دوش می کشیده در دل شاکر خدا بوده که فرزند شش ماهه اش فدایی حسین می شود شاکر این لحظه بوده که مادر فرزندی است که شهید میدان کربلاست امیدوارم خداوند مارا نیز در صحنه هر روز نبرد حق و باطل در زندگیمان عاشورایی قرار دهد آمین
موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 122662
|
|